رسیده است بلایی...
...خدا بخیر کند.
داستان از این قرار است که نمی دانم کدام شیر پگاه خورده ای، یک عدد پوست طالبی زیر پای جواد همکلاسی دوران دبیرستانم انداخته و او هم به صرافت وبلاگ نویسی افتاده است و کار ما در آمده. به نظر بنده اساسا مار نباید از پونه بدش بیاید وگرنه تمام زمینهای جلوی در خانه اش تغییر کاربری داده و به کشت پونه اختصاص خواهد یافت.
تلفن پشت تلفن، پیامک پشت پیامک، ایمیل پشت ایمیل و... که چی کار کنم؟چی بنویسم؟ چطوری بنویسم؟ و ...
حالا مگر من می توانم بگویم به من چه؟ و لذا از آن جایی که این حقیر جان و مال و آبرویم را از سر راه پیدا نکرده ام مجبورم به خواستۀ او تن در دهم و چند پستی در این مقولات، قلم و نیز اعصاب بعضی از دوستان دیگرم را بفرسایم. عفو بفرمایید و به جان ما رحم آورید. شدیدا ممنونم.
کلمات کلیدی :